خیلی دلم می خواست دوستم داشته باشی...
کاش می دانستم مرا چطور می بینی؟
کاش می دانستم چرا ...
خیلی دلم می خواست بهت نزدیک باشم...
امروز به همه گفتم جلسه دارم..نمی آیم بروید خودتان کارهایتان را بکنید من قرار دارم...
می شنوی؟ می بینی؟ یک روز به یکی گفتم با تو جلسهداشته ام.. رفت حفاظت و گفت فلانی احمق شده زده به سرش.
بی خیال!
خبر ندارد که ما همیشه با هم جلسه داریم...
من اما توی همه این جلسه ها دلم می خواهد تومرا ببینی مرا دوست داشته باشی
وقتی میروم خانه رفقا.. دلم حسابی می گیرد از اینکه بگویم سلام بر شما که دوستتان دارد..
خوش به حالشان !
همه چیز برای خودشان دارند. همه کس برای آنها هستند. دلم برای تو تنگ شده.. آنقدر که دیگر جایی برای کسی جز تو نیست!
خوش به حال آنها که تو همه خانه شان را گرفته بودی...
راستی! قبرشان را هم تو...
دلم قبر می خواهد از آن قبرها که بوی تو را می دهد.
دلم تو را می خواهد
تو را
تو