سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ چون خبر غارت بردن یاران معاویه را بر أنبار شنید خود پیاده به راه افتاد تا به نخیله رسید . مردم در نخیله بدو پیوستند و گفتند اى امیر مؤمنان ما کار آنان را کفایت مى‏کنیم . امام فرمود : ] شما از عهده کار خود بر نمى‏آیید چگونه کار دیگرى را برایم کفایت مى‏نمایید ؟ اگر پیش از من رعیت از ستم فرمانروایان مى‏نالید ، امروز من از ستم رعیت خود مى‏نالم . گویى من پیروم و آنان پیشوا ، من محکومم و آنها فرمانروا . [ چون امام این سخن را ضمن گفتارى درازى فرمود که گزیده آن را در خطبه‏ها آوردم ، دو مرد از یاران وى نزد او آمدند ، یکى از آن دو گفت : من جز خودم و برادرم را در اختیار ندارم ، اى امیر مؤمنان فرمان ده تا انجام دهم امام فرمود : ] شما کجا و آنچه من مى‏خواهم کجا ؟ [نهج البلاغه]
کبوتر
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» لیوان چای

خسته بودم؛ آنقدر که رمقی برای دیدن و شنیدن نداشتم. برای همین راست رفتم و روی تخت دراز کشیدم. صدای قژ و قژ فنرهای تخت انگار قدیمی بودند.. صدای صحبت می آمد. پلکهایم را باز کردم. زمستان سال 65، توی یکی از اتاقهای نمور پادگان مزداوند(مزدوران) من با همه کودکی ام دراز کشیده بودم و محمدرضا همانطور که با بسیجی های دیگر صحبت می کرد، پسته و فندقها را دانه دانه می شکست و توی دهانم میگذاشت. یکی از بسیجی ها دست دراز کرد و از روی چراغ والوری که وسط اتاق بود کتری آبجوش را برداشت و توی شیشه مربایی که عین لیوان بود آبجوش ریخت. محمدرضا برگشت و نگاهی به من انداخت و گفت: چای میخوری؟

برخاستم تا لیوان چای را بگیرم. اما او نبود. من بودم با یک اتاق پر از تخت های خالی. شب بود. گفته بودند شب توی پادگان نچرخ. اما نمی توانستم. برخاستم و تا آخرین ساختمان رفتم.شب کم کم رو به سپیدی گذاشته بود که از میان درختهای سر به فلک کشیده و قدیمی پادگان به آسایشگاه برگشتم... انگار نه انگار که خسته بودم...

چای



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » ر.رضاپور ( چهارشنبه 94/2/2 :: ساعت 10:4 عصر )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

غفلت
بچه ها مواظب باشید!!!
من اصرار دارم این منطقه را غرب آسیا بگویم!!!
لهجه مشهدی
روزه آن سالها
بزرگ یا کوچک؟ مسئله این است!
دزدهای ایرانی
نیمه شعبان 66
ماجرای آن اندوه
میثاقنامه خواهران شهید در همایش رسالت زینبی
عمو کربلایی جوانمرد
لیوان چای
گندم از گندم بروید ... جو ز جو
داستان دو ثانیه ای
ته دیگ باورنی
[همه عناوین(78)][عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 8
>> بازدید دیروز: 8
>> مجموع بازدیدها: 128397
» درباره من

کبوتر
ر.رضاپور
داستان را دوست دارید؟ من دوست دارم بنویسم. حالا هرچی!! داستان، خاطره یا حتی سرگذشت...

» پیوندهای روزانه

گلمیخ [165]
سراج [232]
[آرشیو(2)]

» فهرست موضوعی یادداشت ها
داستانهای من[4] .
» آرشیو مطالب
قلم نگاشته
داستانی
خرداد 89
مرداد 89
آبان 90
اسفند 1400
آبان 89
آذر 89

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
آقا
آفاق
منتظر
راحیل
سراجگ
شق القلم
منجی مهر
تصویری از هنر مردم
رفیق کوچولوی خوبم
عــــــــــروج
سیب سبز
اندیشه
کناد
فرهنگ و هنر مردم
بنت الحسین
کارگاه
تبار
علیرضا-ادب تعلیمی
قصه یک بسیجی
مُهر بر لب زده
هزاران یلدا
مدرسه
محمد قدرتی GHODRATI
جان نثاران حسین
پروازشقایق ها
سوزوکی1000
هنرمردان خدا
عکس جبهه
سبکبالان
عکسهای مستند دفاع مقدس
هزاره
تینا!!!!
پرتال بسیج دانش آموزی
ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی
اصلاحات
سرزمین خنگا
بلوچستان
دهکده کوچک ما

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان





» طراح قالب