چند وقت پیش جشنواره ای بود و برحسب اتفاق خبر رسید که رتبه اول از توست. من که از تعجب کم مانده بود شاخ در آورم. پرسیدم:چطور اول شده ام د رحالی که اصلا شکت نکرده ام؟
گفتند : یک برگ کپی از نوشته های دیگرتان که اصلا هم دلنوشته ونامه به امام نبود ، تصادفی شماره خورده و هر چند دفعه که ما قرعه زدیم. همان کاغذ به دستمان رسیده.
حالا بماندکه ما چقدر دعوا کردیم سر این که چرا و چطور شما نوشته های ملت را با قرعه کشی امتیاز می دهید و این خلاف عدل است و شمایی که منتظر عدالتید باید عادل باشید و از این دست حرفها که شما هم بلدید.
خلاصه بالاخره بعد از کلی ماجرا و اصرار و انکار، قرار شد نامه ای برای حضرت صاحب الامر(عج) بنویسم که مثلا لیاقت اول شدن را داشته باشد. این خودش کم توفیقی نبود اما برای اول شدن بی انصافی بود.
یادم هست چند ماه قبل ما نیز مسابقه ای با همین نام داشتیم وبیش از 5000 اثر را موبه مو و نکته به نکته خواندیم و داوری کردیم تا مبادا کسی از قلم افتاده و مدیونش شویم. اما در جشنواره ای با فلان عظمت و آثاری کمتر از این عدد ...
بگذریم. دست آخر در آخرین لحظات روز قبل از اهدای جوایز این نوشته به دستشان رسیده بود که ...ناگهان همه چیز عوض شد و قرعه را از میان اسامی بچه ها کمیته برداشتند..
و من یقین داشتم که قرعه اول اشتباه بود!
متن زیر خلاصه ای از آن نامه است:
به نام او
ای نقطه بسم الله ! و أی خطابٍ أصف فیک؟
یا علیما بضری و مسکنتی! عالم در نبودنت فریاد سر داده و عالمیان چون ارامل محزون ، بیچارگی خویش را به سوگ نشسته اند... پس چه شد ای فریاد رس مظلومان؟ نیامدی؟!
بیا که د رحسرت روزهای دادگری مانده ایم و در هر یوم الله رجعت روزهای علوی را ندبه می کنیم.
بیا گرچه نرفته ای.
ظهور کن. گرچه پنهان نیستی.
آری... این مائیم که از هراس بیداری ،شولای غفلت بر خود پیچیده به مرگ خو کرده ایم.
آیا وقت آن نرسیده که ما کوردلان را رهنمایی فرا رسد؟
یا سلیمان! ما خورشید پرست نشده ایم اما زر و زور را به خوبی می پرستیم.
آیا هد هد خبری از ما به شما نرسانده؟
ما غرق در رتبه و جاه و جلالیم. آیا آصف تدبیری نزد شما نیاورده؟
عصیان ما را چه کسی پاسخ خواهد گفت که صدای و کذلک ننجی المومنین را نمی شنویم؟!
با اینهمه ای محبوب راستگویان و ای حبیب قلوب عارفان، لأُنادینک این کنت یا ولی المومنین!
راستی خبر دارید که این روزها بازار منجی سازی غرب داغ و سیاه شده؟! خدایان زر و زور و تزویر دست در دست یکدیگر بر طبل دروغ می کوبند و اما هرگاه نام مهدی آل عبا را می شنوند بر خود می لرزند. چه واهمه ای دارند این مترسکان شیطان از حضورت! و تو خود آگاهی لأنتم اشد رهبة فی صدورهم من الله!
می ترسند. و برخود می لرزند. که انهم قوم لا یفقهون!
بنفسی انت یا لیلة القدر!دور نیست پاسخم راچون خضر گویی اگرپرسم چرا نمی آیی؟بفرمایی: ذلک تأویل ما لم تستطع علیه صبرا...
نیا!
حالا نیا! اگرچه دل ضجه زند: أترانا نحف بک و انت تأم الملاء؟
نیا اگر چه خورشید از فراقت هر روز بسوزد.
نیا اگرچه هزاران ستاره هر شب به افول گرایند.
نیا اگرچه امواج هر بامداد سری به ساحل کوبند و دریا خروشی بیش از دیروز برگیرد.
بگذار تا دنیا بفهمد طلوع عشق را آسمانی سبز می باید و سرسبزی بهاران را بارانی زلال.
بگذار تا قلمها بفهمند که دیگر از نامه های پیاپی شان کاری ساخته نیست و حسین به کوفه باز نخواهد گشت.
بگذار تا عالم بداند قلب کعبه را لبیکی می باید که ا زجان برآید .
بگذار تا جان بداند که برای رسیدن به محبوب باید از حب حجاب برخیزد.
بگذار تا جان ما مجنون جانان شود ای جان جانان و ای قبله گاه مستور عشق !
می دانم که خواهی آمد. ظهورت را کبوترانه در آسمان اجابت به دعا نشسته ام و می دانم که می آیی.ای ذخیره خدا و ای عصاره انبیاء!
و ما ذلک علی الله بعزیز!