سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آمیزگارى با مردمان ایمنى است از گزند آنان . [نهج البلاغه]
کبوتر
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» شبهای قرارگاه

رفته بودیم قرارگاه سیدالشهدا.دوره آموزشی ده دوازده روزه ای بود که باید طی میشد.خوب بود.

خوبی اش وقتی بود که بچه ها فکرش را نمیکردند تو هم بعله. 

یعنی از اول که به اسم مسئول یکی یکی را تحویل می گرفتی و حسابی ازت حساب می بردند، فکرش هم عجیب بود. 

روی تخت بالایی کنار یکی از بچه ها نشسته بودم به صحبت و او درددل میکرد. 

از کسی می گفت که قرار است با او ازدواج کند. ماجرا حسابی عشقی بود. من هم طبق روال همیشه سرم را پایین انداخته بودم و او همانطور دراز کش حرف میزد و حرف میزد.

نمی دانم چقدر گذشت. نخ توی دستم تمام شد. 

برای همین سوزن را پایین لباسم فرو کردم و جوری که اذیتم نکند. پریدم پایین و گفتم: هرقدرم غصه بخوری به جایی نمیرسی. تو الان اومدی دوره و باید آموزش ببینی. پس بدو. هنو خاموشی نزدن بپر بریم مسواک بزنیم. 

حالا همه سعیش را می کرد تا برخیزد. نمیتوانست. ملحفه روی تخت به شلوار و شلوار به تشک و تشک به پتو دوخته شده بود. 

بیچاره هرقدر دست و پا می زد فایده ای نداشت. جیغ و ویغش نگاه همه را به خود گرفت و فریادهایش که می گفت: بذار بیام پایین می دونم چی کار کنم. حسابتو می رسم دیوونه. دارم برات خنگول!

صدای خنده ام در فریادهای او می پیچید و بچه ها که هاج و واج نگاهم می کردند لبشان به لبخند باز شده بود. 

یکی از بچه ها با چاقوی میوه خوری اش چندتایی از کوکها را برید و بعد او هم عین پلنگ پرید پایین. حالا دو تایی عین دیوانه ها کل خوابگاه را می دویدیم و قایم باشک بازی درمی آوردیم. 

اتاق ما تا روزهای اخر تقریبا همین حال و روز را داشت. اما شب آخری شلوغی اتاقمان بخاطر حضور بچه های استانهای دیگر بود. آمده بودند تا راه شادکردن گردان را یادشان بدهیم. 

حالا بساط سرکاری کل نیروها حسابی رونق گرفته بود. 

راستی جای همه حسابی خالی!!!



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » ر.رضاپور ( سه شنبه 93/7/15 :: ساعت 7:35 عصر )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

غفلت
بچه ها مواظب باشید!!!
من اصرار دارم این منطقه را غرب آسیا بگویم!!!
لهجه مشهدی
روزه آن سالها
بزرگ یا کوچک؟ مسئله این است!
دزدهای ایرانی
نیمه شعبان 66
ماجرای آن اندوه
میثاقنامه خواهران شهید در همایش رسالت زینبی
عمو کربلایی جوانمرد
لیوان چای
گندم از گندم بروید ... جو ز جو
داستان دو ثانیه ای
ته دیگ باورنی
[همه عناوین(78)][عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 21
>> بازدید دیروز: 5
>> مجموع بازدیدها: 131754
» درباره من

کبوتر
ر.رضاپور
داستان را دوست دارید؟ من دوست دارم بنویسم. حالا هرچی!! داستان، خاطره یا حتی سرگذشت...

» پیوندهای روزانه

گلمیخ [165]
سراج [232]
[آرشیو(2)]

» فهرست موضوعی یادداشت ها
داستانهای من[4] .
» آرشیو مطالب
قلم نگاشته
داستانی
خرداد 89
مرداد 89
آبان 90
اسفند 1400
آبان 89
آذر 89

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
آقا
آفاق
منتظر
راحیل
سراجگ
شق القلم
منجی مهر
تصویری از هنر مردم
رفیق کوچولوی خوبم
عــــــــــروج
سیب سبز
اندیشه
کناد
فرهنگ و هنر مردم
بنت الحسین
کارگاه
تبار
علیرضا-ادب تعلیمی
قصه یک بسیجی
مُهر بر لب زده
هزاران یلدا
مدرسه
محمد قدرتی GHODRATI
جان نثاران حسین
پروازشقایق ها
سوزوکی1000
هنرمردان خدا
عکس جبهه
سبکبالان
عکسهای مستند دفاع مقدس
هزاره
تینا!!!!
پرتال بسیج دانش آموزی
ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی
اصلاحات
سرزمین خنگا
بلوچستان
دهکده کوچک ما

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان





» طراح قالب