سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بهترینِ برادران، کسی است که هرگاه او را از دست بدهی، پس از او زندگی را دوست نداشته باشی . [امام علی علیه السلام]
کبوتر
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» عاقبت درآوردن کفش

شده بود یک جور بازی. کلاس گرم و هوا دم کرده. جوری که انگار قرار است همه را در یک کوره دم پز کنند. کولر گازی و اینجور امکانات هم که نبود. کفش صندل و تابستانه زمستانه هم خبری نبود یک کفش برای مدرسه داشتیم و حالا یک کفش برای ورزش و یکی برای مهمانی ها و شاید هم یکی برای مراسم عروسی و جشن ولی دیگر همه اینها تقریبا یک مدل و یک شکل بودند. برای همین توی مدرسه وقتی گرم میشد بعضی طاقت نمی آوردند و کفشهایشان را در می آوردند و بوی جوراب دمار از روزگار ما در می آورد. 

اما اگر سرکلاس ریاضی می بودیم خوراک ما جور می شد چون اغلب بچه هایی که کفشهایشان را در می آوردند حواسشان به حل تمرینات نسبتا سخت بود و یادشان نبود که کفشها را در آورده اند. آنوقت ما با یک تکان جزئی کفش را آهسته به سمت جلو هل می دادیم و روی شانه نفر جلویی می زدیم و توی گوشش چیزی می گفتیم. نفر جلویی خم می شد و بعد دوباره می آمد بالا و بعد نفر جلوتر هم به همین شکل تا اینکه نفر میز اول اجازه می گرفت و می رفت برای خوردن آب. 

زنگ که می خورد بدبخت بیچاره کسی که کفشش را در آورده بود هرچه می گشت خبری از کفش نبود. دست آخر فریاد ناظم طبقه بالایی ها و طبقه پایینی ها بر میخاست که کدوم احمقی پابرهنه برگشته کلاس؟ 

ما که اهل فروختن دوستمان نبودیم ولی او برای بدست آوردن کفشش نیازمند راه حل بود برای همین کسی پا پیش م یگذاشت و می گفت: إ.... کفشای فلانی دست شما چی کار میکنه خانوم؟! می ذاشتین ما خودمون میومدیم دنبالش. نه اینکه داشتیم صلواتی کفشا رو می شستیم ببخشید دیگه زنگ خورد این از قلم افتاد!

ناظم چپ چپ نگاهمان می کرد و بیفایده بود. کفش را می گرفتیم و می رفتیم توی کلاس و تا زنگ بعد یا کتکش را می خوردیم یا قهر و آشتی داشتیم. یادش بخیر!



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » ر.رضاپور ( پنج شنبه 93/4/12 :: ساعت 2:8 عصر )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

غفلت
بچه ها مواظب باشید!!!
من اصرار دارم این منطقه را غرب آسیا بگویم!!!
لهجه مشهدی
روزه آن سالها
بزرگ یا کوچک؟ مسئله این است!
دزدهای ایرانی
نیمه شعبان 66
ماجرای آن اندوه
میثاقنامه خواهران شهید در همایش رسالت زینبی
عمو کربلایی جوانمرد
لیوان چای
گندم از گندم بروید ... جو ز جو
داستان دو ثانیه ای
ته دیگ باورنی
[همه عناوین(78)][عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 34
>> بازدید دیروز: 12
>> مجموع بازدیدها: 131680
» درباره من

کبوتر
ر.رضاپور
داستان را دوست دارید؟ من دوست دارم بنویسم. حالا هرچی!! داستان، خاطره یا حتی سرگذشت...

» پیوندهای روزانه

گلمیخ [165]
سراج [232]
[آرشیو(2)]

» فهرست موضوعی یادداشت ها
داستانهای من[4] .
» آرشیو مطالب
قلم نگاشته
داستانی
خرداد 89
مرداد 89
آبان 90
اسفند 1400
آبان 89
آذر 89

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
آقا
آفاق
منتظر
راحیل
سراجگ
شق القلم
منجی مهر
تصویری از هنر مردم
رفیق کوچولوی خوبم
عــــــــــروج
سیب سبز
اندیشه
کناد
فرهنگ و هنر مردم
بنت الحسین
کارگاه
تبار
علیرضا-ادب تعلیمی
قصه یک بسیجی
مُهر بر لب زده
هزاران یلدا
مدرسه
محمد قدرتی GHODRATI
جان نثاران حسین
پروازشقایق ها
سوزوکی1000
هنرمردان خدا
عکس جبهه
سبکبالان
عکسهای مستند دفاع مقدس
هزاره
تینا!!!!
پرتال بسیج دانش آموزی
ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی
اصلاحات
سرزمین خنگا
بلوچستان
دهکده کوچک ما

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان





» طراح قالب