دبیر دینی بود. از آن آدمهای خواب آلودو بی خاصیتی که پشت میز می نشستند و فقط مینشستند. وقتی می آمد همه سرجاهایمان میخکوب می شدیم بعد او با صدایی گرفته و محزون می گفت یکی از روی کتاب بخواند. یکی می خواندو او همانطور که سرش را روی میز می گذاشت اشک می ریخت. هر قدر هم به مدیر گفتیم اخم نشان داد و گفت :بروید سرکلاستان بچه پرروها.
اینجوری نمیشد. تصمیمم را گرفتم. از آن به بعد هر وقتی که دینی داشتیم، قبل از مدرسه یکی دو تا گنجشک زبان بسته را می گرفتم و توی جیبهای مانتو ام می چپاندم. در جیبم را محکم سنجاق می زدم و می رفتم مدرسه. یکی دوباری سر کلاس ریاضی که معمولا زنگهای اول بود گنجشکها سرشان را از توی جیبهایم درآوردند و نزدیک بود از کلاس پرتم کنند بیرون. اما به خیر گذشت. ظهر سر کلاس دینی که دیگر رمقی برای حرف شنیدن نداشتیم و بچه ها در خلسه عرفانی خودشان فرو رفته بودند درست وسط زنگ دینی ناگهان گنجشکها را زیر پای بچه ها رها می کردم.
حالا خیال کن یک کلاس سی چهل نفره از دخترها ناگهان موجود ریزی را ببینند که زیر میز به سرعت می پرد و فرار میکند. چه میشود!!!
خانم امینی که می رفت روی صندلی می ایستاد. بعضی از رفقا هم پیازش را داغ می کردند که خانم به قرآن به ابالفضل موشه. به امام رضا دو تا موش بودن. و بعضی که جیغ می کشیدند در رویاشان موش را می دیدند که به طرف میز معلم رفته و او روی میز می ایستاد و می گفت یکی بره بگه بابای مدرسه بیاد
و ما یعنی من و دوستم می رفتیم و در را باز می گذاشتیم تا گنجشک بخت برگشته بتواند بیاید بیرون. وبعد بابای مدرسه می آمدو هرجا را می گشت خبری نبود. او می رفت. خانم امینی هم می رفت تا آبی به سرو وصورتش بزند. ما می ماندیم و مرور خاطرات خنده دار درس دینی.
چقدر خوش می گذشت!
بعضی وقتها هم به زور پنیر موشهای بخت برگشته را راضی می کردیم تا وسط کلاس بیایند. بعضی وقتها به بچه های شیفت دوم می سپردیم توپشان را به پنجره کلاس بکوبند. بعضی وقتها به کسی قول کیک و نوشابه می دادیم به شرطی که زیر پنجره کلاس بنشیند و با صدای بلند جوک های ترکی تعریف کند و ما بخندیم.
بعضی وقتها کم می آوردیم . عقلمان قد نمی داد باید چه کار کنیم. می رفتیم پیش معاون پرورشی و التماسش می کردیم گروه سرود راه بیندازد و او به اصرار ما روی برگه ای به دبیر دینی می نوشت که مثلا ده پانزده نفری که فلانی می گوید عضو گروه سرودند و ما میرفتیم بیرون.
حالا که فکرش را می کنم ما اصلا درس دینی را خودمان خواندیم و خودمان امتحان دادیم و قبول شده ایم. خودخوان خودخوان بوده و استاد هیچ نقشی در آن نداشته ولی انصافا چقدر زنگهای دینی شیرین بود.