درخت...
برگش ... پوسته اش ... تنه اش.. شاخه هاش
نوعش ....شکلش...خاک پای ریشه اش
خزه کنارش ...سنگ زیر سایه اش
لانه حیوانات روی آن
آب کنارش
و....
همه شان تابلوی راهند!!
ما درخت کاشتم. درختی که حالا برای خیلی ها نقشه راه می خواند. تابلوست. نشانه!!
مادرخت کاشتیم...حالا به بار نشسته. شاخه های رو به نورش رشد بیشتری کرده اند. شاخه های دور از نور گردن گلفت و سرستبر ایستاده اند. دیر یا زود با اولین باد هم خواهند شکست.
پوسته رو به سردی اش دارد می افتد. پوسته رو به نورش هنوز مقاوم است.
مادرختمان را وقتی کاشتیم نهری از خون رگهایمان رو به جنوب جاری بود و راه کعبه را در پیش داشت.
عده ای سعی کردند خزه های سبز و خاکستری را به پای درخت ما ببندند اما راه ما به شمال نبود ما راه تواضع را در پیش گرفته بودیم راه خدا را ... راه قدس از کربلا می گذرد...
کعبه درست در جنوب غربی این درخت قرار گرفته و ورودی اش را در کربلا بنا نها داده. اینک سالهاست ما به کربلا خو کرده ایم...
می رویم تا راه کربلا باقی بماند....