سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دوستی جاهلان، دگرگون شونده و زودْ گسلنده است . [امام علی علیه السلام]
کبوتر
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» برای بعضیا

از عجایب روزگار بود که باز دری به تخته ای خورد و جیغ کسی مثل اوباما درآمد و زر زیادی زد.

رفقا می گویند بیخیال! بچه که زدن ندارد... مورچه چیه که فانوسقه ببنده و از این حرفا...

راستش تا چندی قبل مدام هی آماده باش آزاده باش بود و خلاصه این اواخر حرف هم برای گفتن و مرور کم می آوردیم.درست مثل مدرسه و آخر سال که بعد از عید مدام به مرور دروس می پردازند واز شانس بچه ها امتحان مدام عقب می افتد

آن شب، همه توی مقر جمع بودند. چند نفری نشسته بودیم دور میز فرمانده و سربه سرش می گذاشتیم. فقط ربابه نبود! رفیقم را می گویم. جانشین فرمانده یا به قول ما مسئول انتظامات!  ماموریت بود . آن هم فرسنگها دور از ما و مقر و بچه ها.

شب بود و خبری هم از کرکری خرمگسهای معرکه نبود که ناگهان کسی سراسیمه وارد مقر شد و فریاد زد: یک تن پاره کن بدین.. زود!

نگاه حیرت زده مان به هم گره خورد. یکی پرسید: چی؟

دیگری گفت: خمپاره...بعدی گفت: نه بابا! تن پاره کن!

بعد هم دوید طرف آبدارخانه و با یکی دو تا چاقو برگشت.

فهمیدیم بساط شام را چیده اند و از قرار تن ماهی است.رفتیم. بین راه تو محوطه پر بود از سربازها و فرمانده هاشان که هر کدام روی چمنهای وسط حیاط دوره گرفته بودند و گل می گفتند و گل می شنیدند. راستش شب بهاری قشنگی بود.

فرمانده مان گفت: ببین مفت خوری بسه دیگه بعد از شام برنامه بذارید.

گفتم: مفت خوری چیه؟ تو که هنوز به ما چیزی ندادی؟ بذار اقلکن چشممون بهش بیفته بعد!

گفت: باشه ..  ولی بعدش حتما مرور کنید.. اگه یه دفه گفتن پاشین برین بچه ها بدونن چی به چیه؟

گفتم: بچه ها؟!‏.. اونا که الان تو بگو پ بده می خونن پد پد پدافند رفته بودیم تو آفند ...

گفت: ساکت باش آبروم رفت!

رسیدیم دم در .بچه ها دور سفره نشسته بودند به خوردن شام. تدارکات هم مثل فرفره دور سفره می چرخید و پذیرایی میکرد.

تو این حال خوش مثل اجل معلق رفتیم بالا سرشان که زود شام بخورید باید برویم. طفلکی ها به خیال اینکه برنامه ایست دو لپی شامشان را خوردند و نشستند به انتظار وقتی دیدند به جای برنامه باز سروکله خودمان پیدا شد بساط نق نق و غر لند هم به پا شد.

القصه!‏

خیلی وقت است این بساط امروز و فردای اوباما و رفقای خوش خیالش برپاست و مدام امرو زو فردا میکنند. بی خبر از اینکه ما امروز شبکه اسلام را در کل جهان راه اندازی کرده ایم و با تئوری جنگ، فروپاشی،‏کودتا، بمب اتم یا هر چیز دیگری هم نمی تواند ما را از پا دربیاورد. ما هستیم تا غایبینمان هم برسند و خیالتان را جمع کنند!

الوعده وفا! ما منتظریم تا محرم گردد!

 

 

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » ر.رضاپور ( سه شنبه 89/1/24 :: ساعت 11:3 صبح )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

غفلت
بچه ها مواظب باشید!!!
من اصرار دارم این منطقه را غرب آسیا بگویم!!!
لهجه مشهدی
روزه آن سالها
بزرگ یا کوچک؟ مسئله این است!
دزدهای ایرانی
نیمه شعبان 66
ماجرای آن اندوه
میثاقنامه خواهران شهید در همایش رسالت زینبی
عمو کربلایی جوانمرد
لیوان چای
گندم از گندم بروید ... جو ز جو
داستان دو ثانیه ای
ته دیگ باورنی
[همه عناوین(78)][عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 40
>> بازدید دیروز: 3
>> مجموع بازدیدها: 131541
» درباره من

کبوتر
ر.رضاپور
داستان را دوست دارید؟ من دوست دارم بنویسم. حالا هرچی!! داستان، خاطره یا حتی سرگذشت...

» پیوندهای روزانه

گلمیخ [165]
سراج [232]
[آرشیو(2)]

» فهرست موضوعی یادداشت ها
داستانهای من[4] .
» آرشیو مطالب
قلم نگاشته
داستانی
خرداد 89
مرداد 89
آبان 90
اسفند 1400
آبان 89
آذر 89

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
آقا
آفاق
منتظر
راحیل
سراجگ
شق القلم
منجی مهر
تصویری از هنر مردم
رفیق کوچولوی خوبم
عــــــــــروج
سیب سبز
اندیشه
کناد
فرهنگ و هنر مردم
بنت الحسین
کارگاه
تبار
علیرضا-ادب تعلیمی
قصه یک بسیجی
مُهر بر لب زده
هزاران یلدا
مدرسه
محمد قدرتی GHODRATI
جان نثاران حسین
پروازشقایق ها
سوزوکی1000
هنرمردان خدا
عکس جبهه
سبکبالان
عکسهای مستند دفاع مقدس
هزاره
تینا!!!!
پرتال بسیج دانش آموزی
ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی
اصلاحات
سرزمین خنگا
بلوچستان
دهکده کوچک ما

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان





» طراح قالب