بوی خوبی می آید. انگار باز رزمایشی در راه است.نمی دانید دیدن آدمهای بزرگ در حالی که خسته و خاک آلود به چادرشان می روند چقدر شیرین است و قشنگ.
من رزم در بیابان را بیشتر دوست دارم تا کوچه و خیابان.
توی خاک راحت می شود کار کرد. با هیچی می شود چیزی ساخت می شود قشنگ ترین مقر و با صفا ترین آن را داشت. می شود به همه هدفهای تبلیغی دست یافت..به نظر من هیچ چیز به اندازه خاک قشنگ و با احساس نیست. خاک حس دارد و خاک بیابان عاشق پرور است. غروب و طلوع بیابان جور دیگری است و آسمان شبش حال و هوای دیگری دارد. حتی جانورهای بیابانی هم حس و حال دیگری دارند.
ورودی را پرچم می زنیم. صبح که باد لابلای این پرچم ها میچرخد و تکانشان می هد انگار که پرچم ها جان دارند و دست تکان می هند... خدا قوت می گویند و برایت دعا میکنند.
تا می رسیم به چادر تبلیغات با همان پرچم محمد رسول الله!
حس عجیبی دارم. گمان می کنم چادر فرهنگی گردان ما و اصلا مقر ما باید با بقیه فرق کند. چادری که سفید باشد تا پرچم محمد رسول اللهش بدرخشد. روی آن پرده ای نسب می کنیم که نوشته : اللهم قو علی خدمتک جوارحی! و دوباره پرچم ها را ادامه می دهم تا می رسیم به مقر بچه ها.
ورودی را لاله هم می کاریم.شبها فانوس می گذاریم و همیشه هم کبوتر های سفیدی را لابلای لاله ها رها میکنیم که حس و حال دیگری به بچه ها بدهد.
چند سالی هست که بواسطه کار فرهنگی تبلیغی بچه ها، گردا ن ما نمونه میشود. البته کم هم کار و فعالیت سر بچه ها نمی ریزند.همان اول که می فهمند رسیدیم ، صوت گردانها، میدان صبحگاه، رزم شبانه، برنامه صبحگاه، برنامه های سخنرانی ، شبی با شهدا و...را می سپارند به ما و ما را به فرهنگی ستاد و می روند تا فرداها. بعد تازه نوبت دوربین ها می رسد و شارژرهای پیاپی. آنجا حق حمل دوربین و موبایل را نداری. البته اگر جزو گروهان خرابکارهایی نظیر ما باشی.. موبایل که چیزی نیست بقیه اش را هم برایت می آورند!
ینها همه اش تجربه است . تجربه ای که خدا روزی ماکرده بود و جای شکر دارد...
دلم برای نماز های رزمایش تنگ شده و برای نوری که از چراغ ها نیست و بیابان را روشن می کند و برای سردی شبها که روی پتوها را سیاه می کند.برای چراغ والوری که می سوزد تا به بقیه گرما بدهد.برای بوی دود یا اینکه دود چراغ تو را بگیرد و نیمه شب سرفه کنان از چادر بیرون بزنی .
دلم برای همه اینها حتی برای اخم های فرمانده سخت گیرم تنگ شده!دلم می خواهد تا هر وقت زنده ام این رزمایشها را مزمزه کنم.آنجا خدا برای تو شمع روشن می کند و ستاره ها بهت لبخند زده و دست تکان می دهند.
آنجا حتی نسیم اهل دل می شود و شبها مناجات می کند. آنجا حتی باد حتی خاک حتی آسمان از مواضع الله پاسداری می کنند.آنجا اگر چه خانه ما نیست خانه خداست و من دعا می کنم خدا خانه اش را ازمن نگیرد!