سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوندِ والا نام، حافظِ کسی است که دوست خود را حفظ کند . [امام صادق علیه السلام]
کبوتر
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» درس ابدی

بعضی وقتا بعضی آدما واقعا گلند. یعنی خدا یه لطف بزرگی می کنه بعضیا رو سر راه ما قرار می ده. چند روز پیش صحبت از دبیرعربی دبیرستان بود. آقای اکبری .صبح اول ماه رمضون اومد راست ایستاد پشت میز و بعد از یه سلام و احوالپرسی صمیمی گفت: خب کی زرنگتر از بقیه بود؟

بچه ها هاج و واج همدیگر رو نگاه کردند و یکی پرسید: تو چه درسی آقا؟

اکبری نگاه ریزی به شاگرد اول کلاس کرد و گفت: خب معلومه دیگه.ماه رمضون. کی رفت پیشواز؟

یه عده دست بلند کردند. اکبری گفت: آفرین! بارک الله... ببینین بچه ها! هر چیزی یه خوبی ای داره مثلا قیامت که بشه.. ما که معصوم نیستیم. هزار جور خطای بزرگ و کوچیک داریم. هزار جور حق الناس و حق الله. هزار تا بدی ریز و درشت که یه جورایی خدا باید ببخشه. منتها وقتی محشر میشه. اون آتیشی که ما پیش پیش فرستادیم جلو یه هو زبونه می کشه تا صاحبشو ببینه و یه کمی هم ای بگی نگی حال و احوال.. ما شروع می کنیم داد و هوار... خدا نجاتم بده. خدا غلط کردم. خدا این آتیش چیه؟ یه دو سه ساعتی مهلت!

بعد نگاه می کنیم می بینیم یه عده خوش و خرم از وسط آتیشا می گذرن. ای داد بیداد.. اینا چه جوری می گذرن... پس چرا برا من از این لباسای نسوز ندادی؟

خطاب می باد:  ای بابا خودت باید می آوردی.اینا خودشون آوردن.الان کو روزه ات؟ مگه قرار نبود روزه بگیری؟ روزه سپر آتیش بود. هی کلاس گذاشتی که معده ام داغونه.. ای بابا من ضعف می کنم نمی تونم روزه بگیرم... من چشام چارتا می شه از گشنگی و هی بهونه آوردی. بهونه های بنی اسرائیلی اینه دیگه حالا سپر نداری جونم!

اکبری که حرف می زد بچه ها غرق نگاهش بودند. هیچ کی حتی پلک نمی زد. بچه ها حالا کلی عوض شدند.هر کدوم یه جورایی بزرگ شدند. اما بازم پای درس اکبری شاگردی می کنند. خدا خیرش بده آقای اکبری رو...



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » ر.رضاپور ( شنبه 89/5/23 :: ساعت 7:7 عصر )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

غفلت
بچه ها مواظب باشید!!!
من اصرار دارم این منطقه را غرب آسیا بگویم!!!
لهجه مشهدی
روزه آن سالها
بزرگ یا کوچک؟ مسئله این است!
دزدهای ایرانی
نیمه شعبان 66
ماجرای آن اندوه
میثاقنامه خواهران شهید در همایش رسالت زینبی
عمو کربلایی جوانمرد
لیوان چای
گندم از گندم بروید ... جو ز جو
داستان دو ثانیه ای
ته دیگ باورنی
[همه عناوین(78)][عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 11
>> بازدید دیروز: 11
>> مجموع بازدیدها: 131645
» درباره من

کبوتر
ر.رضاپور
داستان را دوست دارید؟ من دوست دارم بنویسم. حالا هرچی!! داستان، خاطره یا حتی سرگذشت...

» پیوندهای روزانه

گلمیخ [165]
سراج [232]
[آرشیو(2)]

» فهرست موضوعی یادداشت ها
داستانهای من[4] .
» آرشیو مطالب
قلم نگاشته
داستانی
خرداد 89
مرداد 89
آبان 90
اسفند 1400
آبان 89
آذر 89

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
آقا
آفاق
منتظر
راحیل
سراجگ
شق القلم
منجی مهر
تصویری از هنر مردم
رفیق کوچولوی خوبم
عــــــــــروج
سیب سبز
اندیشه
کناد
فرهنگ و هنر مردم
بنت الحسین
کارگاه
تبار
علیرضا-ادب تعلیمی
قصه یک بسیجی
مُهر بر لب زده
هزاران یلدا
مدرسه
محمد قدرتی GHODRATI
جان نثاران حسین
پروازشقایق ها
سوزوکی1000
هنرمردان خدا
عکس جبهه
سبکبالان
عکسهای مستند دفاع مقدس
هزاره
تینا!!!!
پرتال بسیج دانش آموزی
ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی
اصلاحات
سرزمین خنگا
بلوچستان
دهکده کوچک ما

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان





» طراح قالب