می خواهم پای این صفحه عجیب قرن بیستمی ، چند کلمه ای عشق بنویسم اما قلمی ندارم. دلم می خواهد بنویسم اما نه با این کلیدهای زشت و ضمخت که روحی ندارند و کرشمه ای نمی کنند.
قلم که باشد در هر کرشمه و نازش آهوان خوش خرام ختنی به طناز می خرامند و مشک و عبیر نثارت می کنند تا ذو ق خفته ات نقاب از مه پاره گرفته و بیدار شود. آن وقت ماه را ببین که چگونه دررقص واژه ها به سماع می آید .. خدا راببین که چگونه برایش سرود سر میدهد..
راستی خدا به روح قلم قسم خورده یا به نفس قلم؟ قلم به ذات مقدس است یا به زاده؟ قلم فی نفسه پاک است یا...
قلم مریم است؛ مسیح می زاید تا بشارت معراج انسانیت را بیاورد و آنگاه خود عاشقانه عروج کند و در آسمان چهارم به سلطنت بنشیند.
قلم درخت است. درخت جلوه گاه الله ... لو انزلنا علی جبل لرأیته خاشعا متصدعا من خشیة الله.. شاید درخت محمد است که پر و بالش نسوخت و آتش را به دل گرفت. قلم عاشق است... نون والقلم و ما یسطرون.
خدا کلمه را پاک آفرید. کلمه مولود خدا نیست. مخلوق است . کلمه روح مسیحایی اوست که در قلم دمید. این روزها دلم می خواهد کلمه باشم. دلم می خواهد حرف باشم. صامت یا مصوت!
آدمها بعضیشان صامتند بعضی شان مصوت! مصوت ها بعضی شان بلندند بعضی شان کوتاه. مصوتهای بلند ابهت دیگری دارند. امام مصوت بلندی بود. گمانم الف! گاهی خم می شد و روی سر بسیجی ها دست نوازش می کشید و بسیجی ها این صامتهای مطیع حرکتی می کردند و عالم مسخرشان می شد.
مصوتهای بلند به هر چیزی برسند او را پر انرژی می کنند. مصوت الف به هر چیزی برسد او را بالا می برد و به اوج می رساند. شاید هم برای همین بیشتر بسیجی های زمان امام اوج گرفتند.
مصوتهای بلند خضوع و افتادگی دیگری دارند. حتی وقتی کوتاه می شوند هم بلندند.
این روز ها دلم می خواهد صامت باشم. شاید مصوتی دلش برایم بسوزد و نجاتم دهد. ترسم از این است مصوت بلندی بیاید اما من از حس عظمت او برای همیشه صامت بمانم. می گویند ادب است در مقابل بزرگی دانا سکوت پیشه کنی ؛ شاید برای همین همزه هرگز در کنار الف خودی نشان نمی دهد.
الف پیر مصوتهاست. الف مرشد است. الف بزرگ است و همزه خود را در او ذوب میکند و فنا شدن را می پذیرد. هجا را که تقطیع میکنی تازه می بینی همزه را که بی دست و پای گوشه افتاده و خود را به خاک می افکند. امان از درد فراق که بد دردی است!!
باید سوخت.. باید شعله ور شد.. باید فهمید درد را و تحمل کرد.
قلم عاشقی آشفته است که طی طریق را به خون دل می داند و باختن سر...