سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نخستین عوض بردبار از بردبارى خود آن بود که مردم برابر نادان یار او بوند . [نهج البلاغه]
کبوتر
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» ...

مردی بود از جنس پیامبر. آمده بود شاید بتواند اینهمه خواب رفته را بیدار کند. همه به انتظارش نشسته بودند. خبر دهان به دهان می چرخید. قرار است شبه پیمبر بیاید. عربها گوشه ای ایستاده بودند به مباحثه. این عربها کارشان همین است از همان زمان که چشم بازار اکاز را با شعرهایشان کور کرده بودند دنبال جایی می گشتند برای حرف زدن. برای همین هم معجزه پیامبر کلام بود. قرآن.

قاری ایستاد پش تریبون. نفسی گرفت و شروع کردک بسم الله الرحمن الرحیم .. والشمس وضحیها...

عده ای بر خود پیچیدند. صدا صدای عبدالباسط بود که صحن مجلس را فراگرفته بود؟ نه... دیگری بود می خواند. والسماء و مابنیها... والارض و ما طحیها و نفس و ما سوئها.. فالهمها فجورها و تقویها... اشک در چشمه چشم بعضی ها شان جوشید. نمی دانم نامش چه بود. گمانم قابوس نام داشت که بر خود می پیچید و اشک می ریخت. قدافلح من زکیها.. وقد خاب من... شانه های سلطانی دیگر لرزید و در اشک غوطه خورد. ولایخاف عقبیها...

عربها هنوز بر خود می پیچیدند و اشک پهنای صورتشان را در خود گرفته بود.  که پیامبر وارد شد.

نمی دانستند چطور می شود خود را به او رساند. او آرام و. آهسته قدم برمی داشت. هیبت و جبروتش آنقدر زیاد بود که بعضی را سرجایشان میخکوب کند. مرد ایستاد. لبخندی به لب آورد و تمام جبروتش را در آن پیچید. عده ای هنوز مبهوت آنهمه نور بودند. مرد به سمت تریبونش پیش رفت. تمام چشمها او را می پایید. تمام دنیا منتظر بودند سخنانش را بشنوند. این سخنان برای همه مهم بود.

همه خبرنگارها سکوت کرده و همه میکروفونها به گوش بودند. او چون همیشه خدا را خواند و سخنش را به نام او آغاز کرد. پس حمد او را گفت و بعد...

پیامبر حرفش برای درهم و دینار عربها نبود. او خواست به سالها قبل برگردیم و به یاد بیاوریم خاتم النیبین را که فرموده بود....

او گفت من هرگز فراموش نمی کنم صدای آن زن فلسطینی را که فریاد می زد: یاللمسلمین!

مصر خودکارش را بر کاغذ به رقص درآورد. او ادامه داد باید برای این فاجعه کاری کرد. یکی دیگر از عربها خمیازه کشید. مرد بی اعتنا به اینها ادامه فرمود: الف باید دشمن رادر مرزهای خودش محصور کنیم و اجازه ندهیم از مرزهای زمینی، دریایی و هوایی دولتهای اسلامی استفاده کند. سلطانی دستش را ستون چانه اش کرد. گمانم وقت خواب قیلوله رسیده بود.

او باز گفت: با تحریم کالاهای صهیونیستی می توانیم به فلسطین کمک کنیم.

ترکیه بند تنبانش را محکم کرد و به آسمان خیره شد. شاید فکر می کرد مگر می شود از آسمان ترکیه که همیشه به روی اسرائیل باز است گذشت؟ پول خوبی می دهند. دونیا سن گوربان دی اسرائیل!

مرد ادامه حرف را گرفت. قرآن را به یاری طلبید و از روزها قبل گفت. از آن زمان که انور سادات حیثیت اسلام را فروخت. ملک فهد نیامده بود عبدالله را روانه کرده بود. عبدالله داشت ابرو می چرخاند.نمی دانم یاد کدام مهروی پرنیان پوش او را بیخود کرده بود که آنطور با چشمان خمار ابرو می گرداند.

رهبر پیامبر گونه اسلام قد علم کرد. حرفها را گفته بود. بیم و انذار. پیامها را ابلاغ کرد. حالا وقتش رسیده بود کسی کاری کند.

این اولین اجلاس سران خمر و میسر بود که به نور حضوری سبز روشن شده بود. مرد که از جایگاه پایین آمد. مسیحیها دویدند تادستش را ببوسند. فلسطین متعلق به مسیحیها هم بود. یکی از عربها گمانم نصرالله هم برای دستبوسی آمد. بقیه نمی توانستند نیایند. تلویزیونها نیامندنشان را به رخ آدمها می کشیدند. باید می آمدند. یادم آمد این عربها هنوز سطل آب نخریده اند چه رسد به اینکه ...

این روزها مسابقه پرداخت مهریه است. نمی دانم شاید هم عربها خودشیرینی شان گل کرده. تا به حال چندین و چند سرویس طلا تقدیم دختر شیطان کرده اند. از او چه می خواهند الله اعلم!

شاید بعدها او نیز چون فرح اینها را بنویسد و بگوید که مردان احمق عرب به چه می اندیشند و پیکار و عزم مردانه را نهدر عربها که در غیر عربها باید جست. وسیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون!

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » ر.رضاپور ( یکشنبه 87/10/15 :: ساعت 3:39 عصر )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

غفلت
بچه ها مواظب باشید!!!
من اصرار دارم این منطقه را غرب آسیا بگویم!!!
لهجه مشهدی
روزه آن سالها
بزرگ یا کوچک؟ مسئله این است!
دزدهای ایرانی
نیمه شعبان 66
ماجرای آن اندوه
میثاقنامه خواهران شهید در همایش رسالت زینبی
عمو کربلایی جوانمرد
لیوان چای
گندم از گندم بروید ... جو ز جو
داستان دو ثانیه ای
ته دیگ باورنی
[همه عناوین(78)][عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 6
>> بازدید دیروز: 25
>> مجموع بازدیدها: 129021
» درباره من

کبوتر
ر.رضاپور
داستان را دوست دارید؟ من دوست دارم بنویسم. حالا هرچی!! داستان، خاطره یا حتی سرگذشت...

» پیوندهای روزانه

گلمیخ [165]
سراج [232]
[آرشیو(2)]

» فهرست موضوعی یادداشت ها
داستانهای من[4] .
» آرشیو مطالب
قلم نگاشته
داستانی
خرداد 89
مرداد 89
آبان 90
اسفند 1400
آبان 89
آذر 89

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
آقا
آفاق
منتظر
راحیل
سراجگ
شق القلم
منجی مهر
تصویری از هنر مردم
رفیق کوچولوی خوبم
عــــــــــروج
سیب سبز
اندیشه
کناد
فرهنگ و هنر مردم
بنت الحسین
کارگاه
تبار
علیرضا-ادب تعلیمی
قصه یک بسیجی
مُهر بر لب زده
هزاران یلدا
مدرسه
محمد قدرتی GHODRATI
جان نثاران حسین
پروازشقایق ها
سوزوکی1000
هنرمردان خدا
عکس جبهه
سبکبالان
عکسهای مستند دفاع مقدس
هزاره
تینا!!!!
پرتال بسیج دانش آموزی
ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی
اصلاحات
سرزمین خنگا
بلوچستان
دهکده کوچک ما

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان





» طراح قالب