سلام
يادش بخير ،
خيلي دلم براي رزمايش هاي گردان تنگ شده .
مخصوصا براي رزم شب ها براي سكوتش براي خاكش براي اون سرماهاي استخون سوزش براي ...
يادم نميره اون شبي رو كه حاجي چميگو و حاجي آخوندي اومده بودند برزش آباد تو اون چادر كه فقط يه شمع داشت ...
ولي فعلا بايد همه چي رو ببوسم و بذارم كنار ، خيلي سخته ولي چاره اي نيست ...
امسال رفتي رزمايش زير همون نور هايي كه از چراغ نيست ما رو ياد كن .
خدا قوت
يا علي